معنی گویند حبیب خداست

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

حبیب

دوست، محبوب، محب، دوستدار، احباء، کاسب حبیب خداست

لغت نامه دهخدا

حبیب

حبیب. [ح َ] (اِخ) شهری از اعمال حلب است که آن را بطنان حبیب نیز گویند. رجوع به بطنان حبیب شود. (معجم البلدان).

حبیب. [ح َ] (اِخ) ابوعبدالرحمان. رجوع به حبیب بن سند شود.

حبیب. [ح َ] (اِخ) مظفرشاه. رجوع به مظفرشاه ثالث حبیب... شود.

حبیب. [ح َ] (اِخ) هلالی. رجوع به حبیب بن هوزه شود.

حبیب. [ح َ] (اِخ) ابن حماطه. رجوع به حبیب بن حمامه شود.

حبیب. [ح َ] (اِخ) ابوضمره کنیت اوست. رجوع به حبیب کلاعی شود.

حبیب. [ح َ] (اِخ) مولای انصار. رجوع به حبیب بن سعد شود.

حبیب. [ح َ] (اِخ) واسطی. رجوع به حبیب بن نصربن زید شود.

حبیب. [ح َ] (اِخ) ابن مطهر اسدی. رجوع به حبیب بن مظاهر اسدی شود.

حبیب. [ح َ] (اِخ) فارسی. مکنی به ابی محمد. رجوع به حبیب عجمی شود.

حبیب. [ح َ] (اِخ) ابن غالب. رجوع به غالب بن حبیب شود. (لسان المیزان ص 172).

حبیب. [ح َ] (اِخ) ابن بعیص. ابن کلبی او را بدین نام خوانده است. رجوع به حبیب بن حبیب بن مروان شود. (الاصابه ج 1 ص 319).

معادل ابجد

گویند حبیب خداست

1177

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری